نوشته شده توسط : محمد حسن

وقتي آه عاشقم شدي پاييز بود و خنك بود

تو آسمون آرزوت هزارتا بادبادك بود

تنگ بلوري دلت درست مث دل من

آلي لبش پريده بود همش پر ترك بود

وقتي آه عاشقم شدي چيزي ازم نخواستي

توقعت فقط يه آم نوازش و آمك بود

چه روزا آه با هم ديگه مسابقه مي ذاشتيم

آه رو گل آدوممون قايق شاپرك بود ؟

تقويم آه از روزا گذشت دلم يه جوري لرزيد

راستش دلم خونه ي ترديد و هراس و شك بود

ديگه نه از تو خبي بود ، نه از آرزوهات

قحطي مژده و روزاي خوش و قاصدك بود

يادم مياد روزي رو آه هوا گرفته بود و

اشكاي سرخ آسمون آروم و نم نمك بود

تو در جواب پرسشم فقط همينو گفتي

عاشقيمون يه بازي شايد ، يه الك دولك بود

نه باورم نمي شه آه تو اينو گفته باشي

آسي آه تا ديروز برام تو آل دنيا تك بود

قصه ي با تو بودن و مي شه فقط يه جور گفت

آسي آه رو زخماي قلب من مث نمك بود



:: بازدید از این مطلب : 647
|
امتیاز مطلب : 157
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42
تاریخ انتشار : 8 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

براي زيستن دو قلب لازم است

قلبي كه دوست بدارد، قلبي كه دوستش بدارند

قلبي كه هديه كند، قلبي كه بپذيرد

قلبي كه بگويد، قلبي كه جواب بگويد

قلبي براي من، قلبي براي انساني كه من مي خواهم

تا انسان را در كنار خود حس كنم.

درياهاي چشم تو خشكيدني است

من چشمه ئي زاينده مي خواهم.

پستان هايت ستاره هاي كوچك است

آن سوي ستاره من انساني مي خواهم:

انساني كه مرا بگزيند

انساني كه من او را بگزينم،

انساني كه به دست هاي من نگاه كند

انساني كه به دست هايش نگاه كنم،

انساني در كنار من

تا به دست هاي انسان ها نگاه كنيم،

انساني در كنارم، آينه ئي در كنارم

تا در او بخندم، تا در او بگريم . . .

خدايان نجاتم نمي دادند

پيوند ترد تو نيز

نجاتم نداد

نه پيوند ترد تو

نه چشم ها و نه پستان هايت

نه دستهايت

كنار من قلبت آينه ئي نبود

كنار من قلبت بشري نبود . .



:: بازدید از این مطلب : 347
|
امتیاز مطلب : 131
|
تعداد امتیازدهندگان : 43
|
مجموع امتیاز : 43
تاریخ انتشار : 6 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

طرف ما شب نيست

صدا با سكوت آشتي نمي كند

كلمات انتظار مي كشند

من با تو تنها نيستم، هيچ كس با هيچ كس تنها نيست

شب از ستاره ها تنهاتر است . . .

طرف ما شب نيست

چخماق ها كنار فتيله بي طاقتند

خشم كوچه در مشت تست

در لبان تو، شعر روشن صيقل مي خورد

من ترا دوست مي دارم، و شب از ظلمت خود وحشت
مي كند.



:: بازدید از این مطلب : 399
|
امتیاز مطلب : 126
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : 6 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

شما كه عشقتان زندگي ست

شما كه خشمتان مرگ است،

شما كه تابانده ايد در يأس آسمان ها

اميد ستارگان را

شما كه به وجود آورده ايد ساليان را

قرون را

و مرداني زاده ايد كه نوشته اند بر چوبة دارها

يادگارها

و تاريخ بزرگ آينده را با اميد

در بطن كوچك خود پرورده ايد

و شما كه پرورده ايد فتح را

در زهدان شكست،

شما كه عشقتان زندگي ست

شما كه خشمتان مرگ ست!

شما كه برق ستارة عشقيد

در ظلمت بي حرارت قلب ها

شما كه سوزانده ايد جرقة بوسه را

بر خاكستر تشنة لب ها

و به ما آموخته ايد تحمل و قدرت را در شكنجه ها

و در تعب ها

و پاهاي آبله گون

با كفش هاي گران

در جست و جوي عشق شما مي كند عبور

بر راه هاي دور

و در انديشة شماست

مردي كه زورقش را مي راند

بر آب دوردست

شما كه عشقتان زندگي ست

شما كه خشمتان مرگ است!

شما كه زيبائيد تا مردان

زيبائي را بستايند

و هر مرد كه به راهي مي شتابد

جادوئي لبخندي از شماست

و هر مرد در آزادگي خويش

به زنجير زرين عشقي است پاي بست

شما كه عشقتان زندگي ست

شما كه خشمتان مرگ است!

شما كه روح زندگي هستيد

و زندگي بي شما اجاقيست خاموش،

شما كه نغمة آغوش روحتان

در گوش جان مرد فرحزاست،

شما كه در سفر پر هراس زندگي، مردان را

در آغوش خويش آرامش بخشيده ايد

و شما را پرستيده است هر مرد خود پرست،

عشقتان را به ما دهيد

شما كه عشقتان زندگي ست!

و خشمتان را به دشمنان ما

شما كه خشمتان مرگ است!



:: بازدید از این مطلب : 434
|
امتیاز مطلب : 109
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 6 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

بيتوته کوتاهی ست جهان
در فاصله گناه و دروخ.

خورشيد
همچون دشنامی بر می آيد
و روز
شرمساری جبران ناپذيری ست.

آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم
چيزی بگوی.

درختان
جهل معصيبت بار نياکانند
و نسيم
وسوسه ئی نابکار.

مهتاب پائيزی
کفری ست که جهان را می آلايد.

چيزی بگوی
پيش از آن که در اشک غرقه شوم

چيزی بگوی.
هر دريچه ی نغر
به چشم انداز عقوبتی می کشايد.

عشق
رطوبت چندش انگيز پلشتی ست
و آسمان
سر پناهی
تا به خاک بنشينی و
بر سرنوشت خويش
گريه ساز کنی.

آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم چيزی بگوی



:: بازدید از این مطلب : 443
|
امتیاز مطلب : 126
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : 6 / 1 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

اما عشق سالهاست که ازت پرسیدم اما جوابم فقط سکوتت بود عشق اما ندارد عشق رازیست سر به مهر نامه باز نشدنی که دارای پیامیست بدون آنکه گفته شود یاد گرفتم کمتر بپرسم کمتر بدانم که چیست اما میدانم که عشق تنها مجرمی است که بدون آنکه مجازاتی برایش باشد هر روز هر ثانیه هر دقیقه قربانی تازه میگیرد و لبخند تنها همدردیش است و بس

عشق یعنی سوختن با ساختن عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر


برای دیدن جملات عاشقانه بیشتر به ادامه متن بروید


به صحراي غريبي، بيكس و هم صحبت كوهم
:صدا سر مي دهم در كوه
!كجائيد اي جواني، شادماني، كامرانيها
:جواب آمد به صد اندوه
!كجائيد اي جواني، شادماني، كامرانيها


عشق آتش فشان خاموشی است که در انتظار روشنایی دوباره هزاران جان را قربانی ره خویش میکند


دو خط موازي زاييده شدند . پسركي در كلاس درس آنها را روي كاغذ كشيد . آن وقت دو خط موازي چشمشان به هم افتاد و در همان يك نگاه قلبشان تپيد و مهر يكديگر را در سينه جاي دادند . خط اولي نگاهي پر معنا به خط دومي كرد و گفت : ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ... خط دومي از هيجان لرزيد . خط اولي ..... و خانه اي داشته باشيم در يك صفحه دنج كاغذ .... من روزها كار مي كنم . مي توانم خط كنار يك جاده ي متروك شوم ... يا خط كنار يك نردبان . خط دومي گفت : من هم مي توانم خط كنار يك گلدان چهار گوش گل سرخ شوم . يا خط كنار يك نيمكت خالي در يك پارك كوچك و خلوت ! چه شغل شاعرانه اي ... !‌در همين لحظه معلم فرياد زد :
دو خط موازي هيچ وقت به هم نمي رسند
و بچه ها تكرار كردند ......

دنيا را بد ساخته اند.........
کسي را که دوست داري،تورادوست نمي دارد.
کسي که تورا دوست دارد ،تو دوستش نمي داري
اما کسي که تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد
به رسم و آئين هرگز به هم نمي رسند و اين رنج است .
زندگي يعني اين .....


عشق با روح شقايق زيباست.عشق با حسرت عاشق زيباست.عشق با نبض دقايق زيباست...عشق با زهر حقايق زيباست.عشق با در حسرت ديدار تو بودن زيباست... دوست آن نيست که هر لحظه کنارت باشد دوست آن است که هر لحظه به يادت باشه



:: بازدید از این مطلب : 633
|
امتیاز مطلب : 88
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
تاریخ انتشار : 29 / 12 / 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

به نیمکتش نگاه میکنم ، پنج ردیف از من جلوتر ، چقدر موهای طلاییشو دوست دارم ، برمیگرده و نمره ی صدشو نشونم میده و میخنده ، چقد دوست دارم مال من باشه ، میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی ...روم نشد !

 
جشن فارغ التحصیلیه ،
میاد طرفم و مدرکشو جلو چشام تکون تکون میده ، بهم میگه : تو بهترین دوست منی . سرش رو میاره بالا و گونه ام رو میبوسه ، میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی...روم نشد !

***
پدرشو از دست داده ، دیگه تنهای تنهاست ، تو کلیسا بغلم میکنه ، میگه : حالا دیگه فقط تو رو دارم . گونه ام رو میبوسه ، اشک هاش صورتمو خیس میکنه ، میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی... روم نشد.

***
نصفه شبه ، بهم زنگ میزنه ، داره گریه میکنه ... میگه پسره تنهاش گذاشته ، میخواد برم پیشش ، میرم خونه اش ، سرشو میذاره رو شونه ام و گریه میکنه ، میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی ... روم نشد .

***
رو صندلی کلیسا خشک شدم ، دارم یخ میزنم ، من دوستش داشتم و اون حالا داره ازدواج میکنه ، دلم میخواست همونجا داد بزنم که دوستش دارم ولی... روم نشد .

***
امشب هوا بارونیه ، بازم تو کلیسام... ولی اینبار همه ساکتن ، به تابوتش خیره شدم ، هیچی نمیگفتم ، دفتر خاطراتش هنوز تو دستمه ، دفتر خاطراتی که از توی اتاقش پیدا کرده بودم ، توش نوشته بود : بارها خواستم بهش بگم دوستش دارم ولی... روم نمیشه ، کاش اون یه روز بهم بگه دوستم داره...



:: بازدید از این مطلب : 607
|
امتیاز مطلب : 85
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : 29 / 12 / 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

زيبا من چيا بگم عاشقي باورت مي شه ؟

تو آه خيلي بهتر از ما اين چيزا سرت مي شه

چشماي ناز تو آه وا ميشه ، آفتاب مي زنه

تازه وقتي تو بگي صورتشو آب مي زنه

من بگم دوست دارم با چه رقم يا عددي

تو آه بينهايتو قشنگ تر از من بلدي

مژه هات شعر بلند ناتمومه به خدا

عاشق آسي شدن جز تو حرومه به خدا

با غمت هزار تا خنجر تو دلم فرو مي ره

ماه اگه برق چشاتو ببينه از رو مي ره

زيبا چشم تو اگه با رؤياهام قهر آنه

آسمون دلش مي خواد شهر و پر از ابر آنه

چه قدر اسمتو نوشتم روي هر صخره و سنگ

چه قدر آشته منو اون دو تا چشماي قشنگ

گفتي فاصلس ميون من و رؤياهام با تو

باشه اما نمي دم هرگز به هيچكسي جاتو

زيبا وقتي آه خونت پيش مديترانه بود

دل من واسه سفر منتظر بهانه بود

زيبا اسمت آه مياد بدجوري ديوونه مي شم

ولي گفتي قصه شو آه نميشه بياي پيشم

زيبا تو فرشته اي ، اهل يه جايي تو بهشت

مي شه هم عاشق تو بود و هم واست نوشت

از حسوديم نميشه بسپرمت دست خدا

جام چه قدر مشخصه ، تو نقشه ي ديوونه ها

زيبا آتيش مي زنه دل منو اخماي تو

نكنه اضافه شن با عشق من زخماي تو

زيبا ناز آن آه چشات ، ناز خريدني داره

اون چشات گلي ستاره هاي چيدني داره

مال هيچ آسي نشو چون اينجاها فرشته نيس

عشقا و عاشقيا تلخه مث گذشته نيس

گفتي فاصله س ميون فكرمو ، حقيقت

آاشكه داشتم يه ذره فقط يه آم لياقت

تشنه بودم واسه ي شنيدن يه دنيا حرف

تو يه آم گفتي و بعدش دوباره سكوت و برف

جاي برفا روي آاغذ مي شه نقطه چين گذاشت

حرف تو بشه بايد اين قلمو زمين گذاشت

عمريه موندم توي مصراع اول چشات

فقط اين فعلو بلد شدم آه مي ميرم برات

اگه بين همه تو دنياي ما جنگ بشه

عشق من محاله به چشم تو آمرنگ بشه

اگه باورت نشد بذار زمان نشون مي ده

جواب سوالاي سختو هميشه اون مي ده

تو دوسم نداشته باش ، بازم قشنگه عالمت

آسي آه مي دونه اما مي نويسه مريمت

زيبا آاري اگه آردم و تو رنجيدي ببخش

دنيا بايد بدونن فرشته اي ، پس بدرخش



:: بازدید از این مطلب : 548
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : 29 / 12 / 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

فكر مي آني چشات چيه ؟ دو تا بلاي معمولي

چه جوريه مگه صدات ؟ يه جور صداي معمولي

فكر مي آني تو چي داري آه امثال من ندارن ؟

فقط يه جور ناز و ادا و عشوه هاي معمولي

وقتي ازت حرف مي زنم ديگه نمي لرزه تنم

تو هم يكي مثل همه ، تو آدماي معمولي

اما نه طفلكي اونا ، از خيلي هاشون بدتري

يه عاشق دمدمي و ، يه بي وفاي معمولي

اون قديما يادم مياد فته بودم موهات طلاست

نمي شيه زيرش بزنم ، يه جور طلاي معمولي

بيا فقط يه بار ، فقط يه بار آلاتو قاضي آن

منم مث اونا بودم ؟ اون عاشقاي معمولي ؟

هر چي بودم دلت رو زد شعرا و عاشقونه هام

رفتي سراغ آسي با مو و چشاي معمولي

من نمي گم آدم بايد عاشق چشم و ابرو شه

درديه آه خوب نمي شه با يه دواي معمولي

آاش ولي لايقت باشه اونكه شبات مال اونه

فقط مي خوام دعا آنم يه جور دعاي معمولي

تو آه شبات روز شدن و روزمو رنگ شب زدي

آاش لااقل بچه بودم با اون شباي معمولي

آاش جاي موندن توي عشق ، تو مشق شب مونده بودم

تو مشكل سفيدي اون آاغذاي معمولي

ما بدجوري بهم زديم حسرت به دل موندم هنوز

بيرون بريم با هم يه روز ، حتي يه جاي معمولي

راستش مي خواستم اولاش نقشي واست بازيكنم

نقش يه دختر خوش بي اعتناي معمولي

ديدي نقاب من چه زود ، افتادو من همون شدم ؟

بازم همون دخترك بي ادعاي معمولی

 

راستي مي گم شعراي اون از مال من قشنگتره ؟

چي داره آه من ندارم ، يه جور اداي معمولي

فكر مي آنم آه راه به راه ، بهت مي گه دوست داره

منو شكست نكردن ، همين آاراي معمولي

خوب مي دونم من تو دلم برات مي مردم وليكن

زياد واست جالب نبود اين گفتناي معمولي

چه فايده هر چيزي آه بود تموم شد و ديگه گذشت

اينم يه نامه آمتر از نوشته هاي معمولي

نمي دونم تو مي خونيش يا آه نگاش نمي آني

به خاطر تازگي ، اون وعده هاي معمولي

همونا آه اول مي دن ، به جز تو هيچكس به خدا

يه حرف ساده ي دروغ ، يه بخداي معمولي

اگه آه خونديشم بگو ، اين مال يه غريبه بود

يه لطف اگه داري بگو ، يه آشناي معمولي

اما گه ديدي آه نه زيادي اذيت مي آنه

بيا سراغ دختري با روياهاي معمولي

منم مي بخشمت آخه چاره اي جز اين ندارم

مث هميشه قهرا و باز آشتياي معمولي

اگه نخواستي نامه رو ، تو رو خدا پس نفرست

رو عادت هميشگيت ، با اون يه تاي معمولي

خواستم يه جور سادگيمو فقط بهت نشون بدم

نامه تميزه ولي با ، مداد سياي معمولي

من خيليم بد نبودم ، سعي مي آنم بد نباشم

خب بعضي وقتا بد مي شم ، از اون بداي معمولي

ديگه مزاحم نمي شم تو آاري با من نداري ؟

تكيه آلام خودته ، اين جمله هاي معمولي

فقط يه چيزي دوس دارم به يه سوال جواب بدي

غير از تموم پرسشا و ، سوالاي معمولي

پشت چراغ چشم تو گل بفروشم تو مي خري ؟

بهم نگاه آن به چش يه جور گداي معمولي

 



:: بازدید از این مطلب : 607
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 29 / 12 / 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

مثل اون وقتا هنوز دلم برات لك مي زنه

حسرت داشتن تو ، پير شده ، عينك مي زنه

صورتم سرخ شده بود ، اما حالا آبود شده

جدايي يه عمر داره توي اون چك مي زنه

اوني آه من نمي خواستمش ولي منو مي خواست

منو مي بينه يه وقت ، دوباره چشمك مي زنه

يادته مشروط دوست داشتن تو شدم يه عمر ؟

هنوزم آامپيوتر داره برام تك مي زنه

حالا آه گذشت و رفتي و منم تموم شدم

مث تو آي آدمو جاي عروسك مي زنه ؟

ديشب از خواب پريدم خوب شد ، آخه ديدم يكي

داره به ماشين تو ، هي گل ميخك مي زنه

تو آه تنها نبودي ، يكي پيشت نشسته بود

بگذريم اين دل من هميشه با شك مي زنه

اوني آه بهم مي گفت دوست دارم دوسم نداشت

ديده بودم واسه ي دختره سوتك مي زنه

باورت مي شه هنوز عاشقتم اون روز خوب

مي زنه « تولدت مبارك » دل هنوز واست

تو زياد دوسم نداشتي ، خوب مقصر نبودي

آي مياد امضا زير قول يه آودك مي زنه ؟

نه آه بچه ها بدن ، پاك و زلاله قلبشون

ولي نبض عقلشون يه قدري آوچك مي زنه

فكر نكن فقط تويي رسمه يه وقتا حوصله

ميره آسمون ، خودش رو جاي لك لك مي زنه

دختر همسايه مون ، نمي دونه دوس نداري

داره دور قاب عكست گل و پولك مي زنه

نه آه فكر آني به تو نظر داره ، مي آشمش

مثلا داره رو زخمام گل پيچك مي زنه

آارش اين نيس ، طفلكي شب تا سپيده مي شينه

گل و بوته و شكوفه روي قلك مي زنه

راستي من چرا تو نامم اينا رو به تو مي گم

نمي گم گوشاي رؤيام ديگه سمعك مي زنه

جز واسه نوار تو آه توش صداي نازته

به نفس هام طعم عطر سيب قندك مي زنه

نامه مو جواب نده ، دوسم نداشته باش ولي

نذا اصلا نزنه قلبي آه اندك مي زنه

پيش هيچ آسي نرو ، حلقه دس آسي نكن

چون گناهه ، من هنوز دلم برات لك مي زنه



:: بازدید از این مطلب : 622
|
امتیاز مطلب : 97
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : 29 / 12 / 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

يه نفر خوابش مياد و واسه ي خواب جا نداره

يه نفر يه لقمه نون براي فردا نداره

يه نفر مي شينه و اسكناساشو مي شمره

مي خواد امتحان آنه آه تا داره يا نداره

يه نفر از بس بزرگه خونشون گم مي شه توش

اون يكي اتاقشون واسه همه جا نداره

بابا مي خواد واسه دخترش عروسك بخره

انتخابم مي آنه ، پولشو اما نداره

يكي دفترش پر از نقاشي و خط خطيه

اون يكي مداد براي آب و بابا نداره

يكي ويلاي آنار درياشون قصره ولي

اون يكي حتي تو فكرش آب دريا نداره

يكي بعد مدرسه توپ چهل تيكه مي خواد

مامانش ميگه اينا گرونه اينجا نداره

يه نفر تولدش مهمونيه ، همه ميان

يكي تقويم واسه خط زدن رو روزا نداره

يكي هر هفته يه روز پزشكشون مياد خونش

يكي داره مي ميره ، خرج مداوا نداره

يكي انشاشو مي ده توي خونه صحيح آنن

يكي از بر شده درد و ، ديگه انشا نداره

يه نفر مي ارزه امضاش به هزار تا عالمي

يكي بعد عمري رنج و زحمت امضا نداره

تو آلاس صحبت چيزي مي شه آه همه دارن

يكي مي پرسه آخه چرا مال ما نداره

يكي دوس داره آه آارتون ببينه اما آجا

يكي انقد ديده آه ميل تماشا نداره

يكي از واحداي بالاي برجشون مي گه

يكي اما خونشون اتاق بالا نداره

يكي جاي خاله بازي آلاس شنا مي ره

يكي چيزي واسه نقاشي ابرا نداره

يكي پول نداره تا دو روز به شهرشون بره

يكي طاقت واسه ي صدور ويزا نداره

يكي فكر آخرين رژيماي غذاييه

يكي از بس آه نخورده شب و روز نا نداره

يكي از بس شومينه گرمه مي افته از نفس

يكي هم براي گرماي دساش ها نداره

دخترك مي گه خدا چرا ما .... مادرش مي گه

عوضش دخترآم ، او خونه ليلا نداره

يه نفر تمام روزاش پر رنج و سختيه

هيچ روزيش فرقي با روزاي مبادا نداره

يكي آزمايش نوشتن واسش ، اما نمي ره

مي گه نزديكياي ما آزمايشگا نداره

بچه اي آه تو چراغ قرمزا مي فروشه گل و

مگه درس و مشق و شور و شوق و رؤيا نداره

يه نفر تمام روزا و شباش طولانيه

پس ديگه نيازي به شباي يلدا نداره

ياد اون حقيقت آلاس اول افتادم

دارا خيلي چيزا داره ولي سارا نداره

راستي اسمو واسه لمس بهتر قصه مي گم

مليكا چه چيزايي داره آه رعنا نداره ؟

بعضي قلبا ولي دنيايي واسه خودش داره

يه چيزايي داره توش آه توي دنيا نداره

هميشه تو دنيا آلي فرق بين آدما

اين يه قانون شده و ديروز و حالا نداره

خدا به هر آسي هر چيزي دلش مي خواد بده

همه چي دست اونه ، ربطي به شعرا نداره

آدما از يه جا اومدن ، همه مي رن يه جا

اون جا فرقي ميون فقير و دارا نداره

آاش يه روزي بشه آه ديگه نشه جمله اي ساخت

با نمي شه ، با نمي خوام ، با نشد ، با نداره



:: بازدید از این مطلب : 621
|
امتیاز مطلب : 86
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : 29 / 12 / 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

 هواي ديدنت دل را ربوده و هواي شنيدنت هوش از سمع برده

 
وسوداي گريختن از تو هرگز به وصال نخواهد رسيد
دل اسير نگاهت و جان در بند كمندت گرفتارند
 
شبنم و ژاله بستان خبري از تو ندادند و من منتظر بارانم شايد خبري شود
 
منتظر سيلابم شايد مرا با خود ببرد و عشقت را در يادم زنده و زنده تر كند
 
اما افسوس كه تيغ تيز زمان جگرم را پاره پاره كرد و آفتاب درخشان اميدم زير ميغ تاريك پژمرد
 
نگاه نافذم ديگر اعماق فضا را نتوانست شكافت و صداي لرزان دعايت دلم را از جاكند
 
اي كاش دوريت را پاياني و فراقت را انتهايي بود
 
اي كاش شعله هاي تنهايي اينقدر زبانه نكشد
اي كاش شرر زخم پوسيده دل تازه نكند و اي كاش نسيم خنكي از جانبت به سويم بوزد تا روحم زنده شود
 
اي كاش مي شد تو را در كنار خود مي ديدم
 
اي كاش كنج نگاهت استراحتگاه امن من مي شد
اي كاش سوز سرماي زمستان جدايي با دستان پر از مهر و صفاي تو بدل به گرماي عشق مي شد و اي
 
كاش دوباره رويت را از پس توري ادب و حيا نظاره مي كردم
اي كاش صبوي صبرم نمي شكست تا اينگونه آواره بيايان
تنهايي شوم
 
اي كاش جام گواراي وصالت را مي توانستم تا انتها بنوشم
اي كاش نظرم به نگاهت مي افتاد و اين دو نور محبت با هم گره مي خورد
اي كاش نيم نگاهت سر سوزن دوباره تكرار مي شد
اي كاش دستانت دوباره براي دعا بالا مي رفت تا شايد از سوي آسمان گشايشي بر زمين افتد و نصيب من شود

اي كاش تنم خسته از اين راه نبود
اي كاش سرم مانده به اين راه نبود

اي كاش نگاه شررانگيز وغم يار نبود
اي كاش به بستان خبر از نار نبود
 
 
 

 

   

امشب همه چيز رو به راه است

همه چيز آرام.... آرام ...

باورت مي شود؟ ديگر ياد گرفته ام شبها بخوابم "با ياد تو "

تو نگرانم نشو!

همه چيز را ياد گرفته ام!

راه رفتن در اين دنيا را هم بدون تو ياد گرفته ام!

ياد گرفته ام که چگونه بي صدا بگريم!

ياد گرفته ام که هق هق گريه هايم را با بالشم، .بي صدا کنم!

تو نگرانم نشو!!

همه چيز را ياد گرفته ام!

ياد گرفته ام چگونه با تو باشم بي آنکه تو باشي!

ياد گرفته ام.... نفس بکشم بدون تو...... و به ياد تو!

ياد گرفته ام که چگونه نبودنت را با روياي با تو بودن...

و جاي خالي ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم!

تو نگرانم نشو!

همه چيز را ياد گرفته ام!

ياد گرفته ام که بي تو بخندم.....

ياد گرفته ام بي تو گريه کنم... و بدون شانه هايت....!

ياد گرفته ام...که ديگر عاشق نشوم به غير تو!

ياد گرفته ام که ديگر دل به کسي نبندم....

و مهمتر از همه ياد گرفتم که با يادت زنده باشم و زندگي کنم!

اما هنوز يک چيز هست... که ياد نگر فته ام...

که چگونه.....! براي هميشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم...

و نمي خواهم که هيچ وقت ياد بگيرم....
تو نگرانم نشو!!

"فراموش کردنت" را هيچ وقت ياد نخواهم گرفت...

 

 



:: بازدید از این مطلب : 672
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 19 / 12 / 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

 

دوباره تنها شده ام، دوباره دلم هواي تو را کرده. خودکارم را از ابر پر مي کنم و برايت از باران مي
 
نويسم. به ياد شبي مي افتم که تو را ميان شمع ها ديدم. دوباره مي خواهم به سوي تو بيايم. تو را کجا مي
 
توان ديد؟ در آواز شباويزهاي عاشق؟ در چشمان يک عاشق مضطرب؟ در سلام کودکي که تازه واژه را
 
آموخته؟ دلم مي خواهد وقتي باغها بيدارند، براي تو نامه بنويسم. و تو نامه هايم را بخواني و جواب آنها را
 
به نشاني همه ي غريبان جهان بفرستي. اي کاش مي توانستم تنهاييم را براي تو معنا کنم و از گوشه هاي افق
 
برايت آواز بخوانم. کاش مي توانستم هميشه از تو بنويسم. مي ترسم روزي نتوانم بنويسم و دفترهايم خالي
 
بمانند و حرفهاي ناگفته ام هرگز به دنيا نيايند. مي ترسم نتوانم بنويسم و کسي ادامه ي سرود قلبم را نشنود.
 
مي ترسم نتوانم بنويسم وآخرين نامه ام در سکوتي محض بميرد وتازه ترين شعرم به تو هديه نشود. دوباره
 
شب، دوباره طپش اين دل بي قرارم. دوباره سايه ي حرف هاي تو که روي ديوار روبرو مي افتد. دلم مي
 
خواهد همه ي ديوارها پنجره شوند و من تو را ميان چشمهايم بنشانم. دوباره شب، دوباره تنهايي و دوباره
 
خودکاري که با همه ي ابرهاي عالم پر نمي شود. دوباره شب، دوباره ياد تو که اين دل بي قرار را بيدار
 
نگه داشته. دوباره شب، دوباره تنهايي، دوباره سکوت، دوباره من و يک دنيا خاطره...
 

 

ديروز هواي دلم باراني بود

عجب هواي دل انگيز و عاشقانه اي بود

عجب باران پاكي شدتش به حدي بود كه همه غمهاي دلم را شست و همه نااميدي هايم را به اميد مبدل كرد و

آنقدر زلال بود كه مي شد در انتهاي آن عكس تو را ديد

ديروز هواي دلم گرفته بود برق عشق در آسمانش غوغايي به پا كرده بود كه مپرس شوري كه مپرس شعفي

كه مپرس

آسمان دلم رنگ خاكستري انتظار داشت

آسمان خاكستري آن بوي آرام نم باران داشت

آسمان ديروز در دلم عاشق شده بود

هرچه نگاهش مي كردم عشق از درونش مي جوشيد مي خروشيد

و با حسي تازه جاري بود

نمي توانستم لحظه اي چشم برهم گذارم

چون مانند ابرهاي گذراي بهاري به سرعت وارد حريمش مي شدي بي آنكه از احدي اجازه بخواهي

پلكهايم سنگين و سنگين تر مي شد و در آخر دريچه چشمانم به روي جهان بسته شد و باز اين تو بودي كه

در آن آسمان پر هياهو فريادت گوش جانم را پر كرده بود

آرام به سويم آمدي دستانت را روي صورتم گذاشتي و گفتي راستي پيشه كن و گفتم من هرگز نتوانم چنين كنم

كه اگر راستي پيشه كنم بيم آن دارم كه از دستم بروي

و تو لبخند زنان گفتي من همينك نيز از دست تو رفته ام

به يك باره چشم باز كردم ضربان قلبم بالا رفته بود نفسم به شماره افتاده بود

اما احساس كردم دوباره دنيا درحال چرخش است

و مرا باز مدهوش نمود

اما اينبار هرگز نمي خواستم بيدار شوم

هرگز
هرگز

 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 774
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 19 / 12 / 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن

مــي انــديــشــــم....


تويي كه تمام لحظات زندگي مرا محاصره كردي.....


تويي كه نمي دانم كي خواهي آمد....


اصلاً بگو ببينم مي آيي؟


مي آيي.....


تا با تمام دلتنگي هاي سرزمين آرزوهايم وداع كنم؟


مي آيي.... تا شقايق هاي قلبم دوباره جان بگيرد؟


مي آيي.... تا از درياي نگاهت


قطره اي هم بر كوير چشمانم بريزم؟


مي آيي.... تا ستاره هاي آسمان زندگانيم


از ناله هاي شبانه ام آرام بگيرند؟


كاش مي دانستم از اوج كدامين قله ،


از دل كدامين شب ، از عمق كدامين


جنگل خواهي آمد....


تا برايت قلبم ، اين بزرگ ترين سرمايه ام را


پيش كش آورم و به تو بگويم


دوســتــــت دارم

 


آرزوی من این است.... آرزوی من این است که دو روز طولانی... در کنار تو باشم فارغ از پشیمانی.

آرزوی من این است یا شوی فراموشم... یا که مثل غم هر شب گیرمت در آغوشم. آرزوی من این است که

تو مثل یک سایه... سرپناه من باشی لحظه تَر گریه. آرزوی من این است نرم و عاشق و ساده.... همسفر

شوی با من در سکوت یک جاده. آرزوی من این است هستی تو؛ من باشم... لحظه های هشیاری، مستی تو؛

من باشم. آرزوی من این است تو غزال من باشی... تک ستاره روشن در خیال من باشی. آرزوی من این

است در شبی پُر از رؤیا... پیش ماه و تو باشم لحظه ای لب دریا. آرزوی من این است از سفر نگویی تو...

تو هم آرزویی کن؛ اوج آرزویی تو. آرزوی من این است مثل لیلی و مجنون... پیروی کنیم از عشق، این

جنون بی قانون. آرزوی من این است زیر سقف این دنیا... من برای تو باشم، تو برای من؛ تنها آرزوی من این است...

 



:: بازدید از این مطلب : 663
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : 19 / 12 / 1388 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حسن
تاريخ هم در رساندن تو به من كوتاهي كرد

روزها همه مقصرند نه اصلا همه ساعتها بايد پاسخگو باشند چرا اينگونه به آرامي مي گذرند


و شايد اين بيچاره ها با اين شتاب سرسام آور از دست من عاشق خسته شده اند

 بس كه به آنها نهيب زدم تا سريعتر بگذرند و فاصله من و محبوب را كوتاه نمايند و

البته صد افسوس كه هرگز به نصايحم گوش ندادند و من همچنان در آتش انتظار تو شعله ورم


اين سراي ناشكيب مرا كشت


اينبار مرحمي مرحمت كن تا در دوريت روي زخمهاي تازه عشقت ضماد كنم و اين

فصل مرا نكشد و با نرمي به وصل انجامد كه دير زماني است كه ناي ايستادن و

تماشا كردن سايه مهرت در غروب غمبار هواي دلم را ندارم


و اين بار توشه اي از رويت به يادگار بر خوام داشت نا هميشه در صندوقچه قلبم خاطرش را زنده و تازه نگهدارم


و گاه دلتنگيها از آن صندوقچه رايحه خوش عشق بي منتهايت را استشمام كنم


و به سرايم عشق را به جاي گلايه از تنهايي


و چه ساحل وصالت دور مي نمايد هيچ اثري ديده نمي شود فقط ياد وخاطر آن

ساحل امن مرا به دل درياهاي بيكران محبتت روانه ساخته و قطب نماي دلم

همواره جهت تو را نشان مي دهد كه چه زيبا جهتي است


هرگز مرا پيدا نكن تا در ابديت نگاهت همواره واله وشيدا بمانم و از اين شيدايي

هميشه سرمست باشم وبا هواي تو به سوي اوج پرواز كنم


از سر سراي عشقت مهري است مانده بر دل

اين تاج مهرباني ياداز جنون نمايد



در شادي نگاهت سوداي من همين بس

تا در دلت نگاهي بر اين گدا نمايي


:: بازدید از این مطلب : 752
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 19 / 12 / 1388 | نظرات ()